معنی قطع کردن

فارسی به انگلیسی

قطع‌ کردن‌

Chop, Cut, Interject, Lop, Poll, Section, Sever, Throw

فرهنگ فارسی هوشیار

قطع کردن

بریدن جداکردن گسستن زدودن انداختن (مصدر) بریدن جدا کردن: شاخه درخت را قطع کرد، حذف کردن انداختن: در اول بیت حرفی از اول آن قطع کنند.

فارسی به عربی

قطع کردن

استاصل، اقطع، اوقف، خارج، صلیب، ضریبه، قطع

فرهنگ معین

قطع کردن

بریدن، مسافت طی کردن. [خوانش: (~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

قطع کردن

برش‌دادن، بریدن، گسستن، گسیختن، موقوف کردن، تقطیع،
(متضاد) وصل کردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به ایتالیایی

قطع کردن

stroncare

interrompere

troncare

فارسی به آلمانی

قطع کردن

Abschneiden, Aufschnitt (m), Aus, Außerhalb, Fällen, Fiel, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus, Kürzung (f), Niederschlagen, Schlagen, Schliff, Schnitt (m)

واژه پیشنهادی

حل جدول

قطع کردن

جدع

صرم

فرهنگ عمید

قطع

بریدن، جدا کردن،
متوقف شدن،
قطع شده،
اندازۀ طول و عرض،
(ادبی) در عروض، اسقاط یک حرف از آخر و‌تد مجموع چنان‌که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند،
پیمودن، طی کردن،
* قطع کردن: (مصدر متعدی) بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر،

فرهنگ فارسی آزاد

قطع

قَطْع، (قَطَعَ-یَقْطَعُ) بریدن- جدا کردن- قطع کردن- باز داشتن از حقّی- منع کردن، زدن- باطل کردن نماز- غلبه کردن به حجت و دلیل- با نیکوئی و احسان شخصی را خاموش کردن،

معادل ابجد

قطع کردن

453

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری